بی خبر آمده ای
باز در خواب شبم
کاش هرگز نشود
صبح و بیدار شوم


کاش می گفتی که من
دل چراغانی کنم
سر راهت گل سرخ
باز قربانی کنم

کاش می گفتی که من
گل میخک بخرم
به سراپرده ی شب
عطر پیچک بزنم

کاش می گفتی که من
سبز بر تن بکنم
جای پاهای تو را
شمع روشن بکنم

کاش می گفتی که من
نور پر پر بکنم
تا می ایی به شبم
چشم خود تر بکنم

کاش این خواب مرا
ببرد تا دم مرگ
شب پاییزی من
خالی است از همه رنگ

کاش اما
....
صبح شد
آسمان شد آبی
جایت اینجا خالی
بی خبر آمدی و
بی خبر هم رفتی
 
دسته ها : شعر - به دل نشسته
شنبه 1388/8/30 7:47
 
بعضی وقتا هست جای بزرگها و کوچیک ها عوض میشه
یعنی چی ؟
یه کارایی هست که تو میخوای انجام بدی ، اما به خودت میگی زشته ! چرا داری بچگی می کنی ؟
پس هیچ کاری نمی کنی 
اما
درست همون کاری که به نظر تو بچگیه ، یه بزرگتر از تو انجام میده که بازم هنوز مثل یه کار بچه گونه می مونه
بیشتر وقت ها هم نمیشه چیزی گفت چون ما کوچیکیم ، بچه ایم ، بی احترامی می کنیم 
اما بزرگترها انجام میدن چون بزرگترن ، عاقل ترن ، به کسی هم بی احترامی نمیشه . اگه هم شد تو غلط میکنی ناراحت بشی
خوشحالم که یه کاری رو " من " انجام ندادم که بعدش عذاب وجدانش برام بمونه
میشد اینجوری نشه ... میشد ... فقط با یه درک متقابل ... فقط با صبر ... فقط احترام به حال و احوال طرف مقابل ... احترام به خواسته های مقطعیش .... میشد ....
 
.....
 
 
 
پنج شنبه 1388/8/28 10:20
 
دوباره شروع از گفتن است ، نا تمام گفتن
که توشاید تمامش کنی.....

دوباره هق هق است و هزاران آه و نشنفتن های تو

من و کاغذ و قلم دربدر وادی حرف
که تو شاید گذری از لب این وادی کنی
و تو شاید کمی گوش کنی ...بشنوی این فریادم

من و این بغض صدا و کمی شور نگاه پشت یک فریادیم
که تو امروز از آن میگذری

خسته ام بس که شنفتم چه بی آوازم
و چرا مسکوتم
و چرا هیچ ندارم حرفی...

وه چه بی فریادم اه چه بی آوازم

من خود ز خود می پرسم که چرا مسکوتم!!
منی که غرق شده در حرفم ... چرا بی حرفم؟؟

من و این بغض صدا خسته از این همه آه 
من همه فریادم من همه آوازم
در دل فریاد ها چه سکوتی اینجاست....
 

دسته ها : ادبی - شعر
شنبه 1388/8/23 10:12
 
 
شب ها دلتنگی هایم را خواب می بینم
امروز “حوصله ام ابری ست ”
خدا کند که ببارم ...
 
 
( نظردهی غیرفعال ) 
شنبه 1388/8/16 20:3
 
 
 
من خیسِ خستگی ام
بیا شانه هایت را
بالش خیلِ خستگی هایم کن
شاید شبی
زخمهایم را زمین بگذارم ... 
 
دسته ها : ادبی - شعر - به دل نشسته
پنج شنبه 1388/8/14 20:21
X