مسجد آماده نماز است . عطر سپیده در همه جا پراکنده . جوی اذان ، در کوجه ها جاری . سجاده ها باز ؛ ولی گرگ زخمی ، گوشه مسجد ، با شمشیر زهرآلود منتظر است ؛ منتظر است تا خبر خوشی را تا ساعتی دیگر برای قطام ببرد . زمین در التهاب ؛ زمان در خواب ؛ کوفه ، مست و گیج ؛ مسلمانان ، کمی دورتر از برج اسلام ، هوا ، هوای نامردی و نامرادی .
دل گرگ زخمی می تپد . ابرها بر فراز کوفه اندک اندک جای می گیرند . گرگ زخمی ، منتظر است . لحظه ای بعد ، سایه ای به لطافت هر چه تمام تر ، قدم به مسجد می گذارد . این سایه ، سایه ی کیست ؟ از زمین و آسمان صدا می آید : سایه ابوتراب ...