به نام خدا
سلام
همیشه وقتی به پایان کار این وبلاگ فکر میکردم هر دلیلی به ذهنم میومد الا این دلیلی که به خاطرش مجبورم وبلاگمو ترک کنم
مثلا فکر میکردم به خاطرمزاحمت یا فرار از آدما دیگه نیام این وبلاگ اما هیچ وقت فکرشو نمیکردم به خاطر ویرایشگرای پنهان وبلاگم ...
دو سال با عشق تمام این وبلاگ رو بروز کردم . با تمام محدودیت هاش ساختم اما سرپا نگهش داشتم . دوستش داشتمو دارم
وقتمو براش گذاشتم با تمام " عشقم "
وبلاگهامو در جای دیگه حذف کردم اما اینو نگه داشتم در بدترین شرایط " نگهش داشتم "
اما حالا ....
تنها نقطه اتصال من به تبیان هم قطع شد
خواستم جور دیگه ای در موردش فکر نکنم اما خودتون مجبورم کردین جوری فکر کنم که بقیه فکر میکنن
مزد من نبود بعد از 4 سال عضویت زیر پا گذاشتن حریم وبلاگم توسط دست های پنهان که خودشونو محق میدونن !
...............
حالا بازسازی این قسمت !
( جمله اولم یه خورده شفاف سازی بود نیاز به ویرایش داشت اما نه دیگه جمله دومم )
این هم آدرس جدید وبلاگم برای دوستانم که در این مدت همراهم بودین . اگر مایل بودین اضافه کنید به پیوندهاتون
...............
......................
برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم
اگر از مقصدم پرسی بدان راه رها جستم
برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم
اگر از عاقبت پرسی بدان از دام تو جستم
_ مشاهداتم از روز دوم نمایشگاه قرآن 87 _
به نام خدا .. سلام
دیروز با خواهر مکرمه تصمیم گرفتیم که قبل از شروع ماه مبارک رمضان یه سر به شانزدهمین نمایشگاه قرآن بزنیم .. بعد از نیم ساعت مترو سواری به مصلی رسیدیم .. سوار ون شدیم و رسیدیم به درهای ورودی .. روز دوم نمایشگاه بود و خلوت .. از پله ها رفتیم بالا .. مثل هر سال یه نمایشگاه تابلو هم بود .. بعد غرفه های خالی .. چیزی عایدمون نشد .. گفتیم یه سر به طبقه پایین بزنیم .. اونجا هم مشغول ساخت و ساز و مرتب کردن غرفه ها بودن .. به چند تا غرفه ای که روبراه بودن رفتیم .. ساعت 4 بعد از ظهر .. تاریکی همه جا رو فرا گرفت .. مثه اینکه این برق رفتگی دوست و آشنا نمی شناسه و مصلی و غیر مصلی براش فرقی نداره .. خیالی نیست .. در تاریگی به غرفه ها سر زدیم .. خواهرجان چند تا کتاب خریدن و منم خیلی عجیب بود که از یه کتاب خوشم اومد : " مردگان از ما چه می خواهند ؟ " .. مصر شدم بخرم و خریدم ( باشد که خوانده شود ) .. یه غرفه بود که قرانهای زیبایی داشت حتی قرآن عطری ! یادم رفت عکس بگیرم ( جبران می کنم ) .. بعد قدم زدن در میان راهروهای تنگ و تاریک .. تا اینکه رسیدیم به یه جایی .. داشتن غرفه رو آماده می کردن . .یه غرفه نارنجی .. با یه دیزاین زیبا .. دیدم چقدر آشناست .. روش آدرس سایت تبیانه .. گفتم بابا تو دیگه کی هستی تبیان ؟ هر سال بهتر از پارسال ! .. خیلی خیلی غرفه زیبائیه با یه پشت بوم !!! چهره آشنایی ندیدم فقط عکاس تبیان رو تونستم بشناسم .. مابقی هم مشغول وصل کردن سیستم ها بودن .. خلاصه دیدیم که دارم از پا میفتیم عزم رفتن کردیمو به خوبی و خوشی برگشتیم خونه . اینم چند تا عکس که البته زیاد عکس گرفتم ولی وقت تنگه به همینا بسنده کنید ...