هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند
» حسین پناهی «
به نام خدای خوبم سلام
رودخونه کوچولوی گرامی بنده رو به این بازی دعوت کردن و منم حالا وارد گود بازی میشم
در میان ازدحام زائران بی قرار
در میان دست های منتظر
پشت نورانیت این همه عشق
در جوار قلب های ملتمس
*
من کبوتر شده ام
پر پرواز طوافم را باز
دور آن مخزن اسرار و جلا
صحن پیوند زمین با ملکوت
گنبد زرد طلا
...
باز کرده به فراسوی زمین می نگرم
به صمیمیت الطاف خدا
*
خاک هر رهگذرت سرمه چشم
سایه مردم کویت همه دروازه نور
ای همه جود و سخا
قلب من می خواهد
همچو آهوی فراری در دشت
رسته از دام و بلا
بگریزد در باد
*
صید صیاد نگردد هرگز
گر بیایی به نگاهی گذرا
و به یک گوشه چشم
ضامن آهوی قلبم باشی
قلب آزرده ز بیداد و جفا
حالا این دوستای خوبم رو دعوت می کنم که با حرف آخر آخرین مصرع از شعرم که حرف " ا " باشه شعر بنویسن و سه تا از دوستاشون رو به این بازی دعوت کنن
رز صورتی /
پارادایز13 /
paradise
شاد باشین
|
ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود خاک تا هفت آسمان ، بغض تغزل کرده بود
حتم دارم در شب میلادت ای غوغاترین حضرت حق نیز در کارش تأمل کرده بود
هر فرشته تا بیایی ای معمایی ترین بال های خویش را دست توسل کرده بود
علی پا به این دنیا گذاشت و قلب عاشقان را مسحور کرد
و همگان را با انسانی آشنا کرد که پدر تمامی آفریدگان پروردگارش لقب گرفت
میلادش مبارک
پدرم ، روزت مبارک
ای خدا یه کاری کن ، رفیق آسمون بشیم
بی دروغ و بی ریا ، هر چی میخوای همون بشیم