حالا که انجمن ، تحریمه ! فرصت مناسبیه برای نوشتن حرفام ، تو وبلاگم !
( خط بالایی عزیز ! میدونستی این روزا چقدر مهم شدی ؟! )
مدتها بود که میخواستم دفتر خاطراتی که یه مدت ، یه مدتی که خیلی به هم ریخته بودم و حرفام خیلی خیلی بوی غم میداد رو از بین ببرم ! نمیشد سوزوندش ! پس بهترین کار پاره کردنش بود .
امروز تنها بودم و فرصت مناسب بود . پس برش داشتمو بازش کردم . صفحه اولش خنده دار بود ! بعد از مرگم کسی حق نداره اینا رو بخونه ! ( اما قسمت بود قبل از مردنم دیگه نباشه )
صفحه اول رو کندم و پاره پاره ش کردم . رسیدم به اولین صفحه نوشته هام . 2 مرداد 84 !
اولین جمله هامم اینا بود :
( خط من درسته بد هست اما اینقدرا هم که تو این عکس هست بدخط نیست ! پشت سرم حرف درنیارید )
همینجور میخوندمو میخندیدم به طرز نوشتنم ! گریه هم سهم داشت !
نوشته بودم امروز برای دومین بار چت کردم ! 3 مرداد 84 ! ( امروز برای چندمین بار چت کردم ؟؟؟ )
صفحه صفحه میخوندمو پاره میکردم !
اما نه همشو ! نخوندمو پاره کردم ! هنوزم بعضیاش آزارم میده
کلی خودمو بقیه رو سرزنش کرده بودم ! کسی گناهکار نبود اما روزایی بود که همه به چشم من مقصر بودن ! از آرزوهام !
حالا 4 سال گذشته ! به یکیش رسیدم ! دانشگاه ! هح
خوبی دفتر خاطرات اینه که میخونی قبلا چی بودی و الان چی شدی ! چی بودی و چجوری این شدی !
حالا تمام خاطراتم پاره شد ! ریز ریز ! همه ی این خاطرات مچاله شد تو یه کاغذ و بعدش سطل آشغال !!!!
روش نوشتم خاطرات مرده ! خاطره ها که نمی میرن اما کشتمشون !
سلام
چند هفته پیش در جریان مقاتله ی یک عدد سوسک که مخل آرامش من شده بود و با چشمانی غزه وار که چشمان برادر رو نشانه گرفته بود که بیا و بکش این سوسک مزاحم رو ، یک عدد بحث علمی بین من و برادر شکل گرفت از این قرار :
برادر : می دونی وقتی سوسک رو می کشی از بین نمیره ؟
من : یعنی از سوسکی به سوسک دیگر تبدیل می شود ؟
برادر :
من :
این روزا من و خواهر دچار فوبیاسوسک شدیم ! شایدم اسکیزوسوسک ! شایدم سوسکوفرنی ! یعنی همش توهم سوسک میزنیم !
چند روز پیش که بعد از نزدیک به دو ماه رفته بودم جای خودم بخوابم بعد از ماهها نقل مکان به طبقه بالا و خوابیدن روی فرش خشک ! .. سرمان رو بر بالش نهاده و چشمان را بر هم نهاده حس کردیم چیزی نوک بینی مان را نوازش می کند ! .. چشمتان چیزی را که من دیدم نبیند ! شاخک سوسک مماس به نوک بینی شریفمان شده بود و برق آسا از جایمان پریدیم و خواهر زحمت حساب بر کف دستش گذاشتن را کشید ! از آن روز هر نوع حرکت و صدای مشکوک را به پای سوسک می گذاریم ! در این راه هم اشتباه نمی کنیم ! در این چند روز آمار تلفات سوسک خانه مان رفته بالا ! بزرگش کم بود ، کوچکش هم اضافه شد ! تا به حال ندیده بودیم این نوعش را !
مشاهدات عینی نیز حاکی از این حرکات موهومانه می باشد !
دیشب نشسته بودم ! حس کردم کف پایم دچار قلقلک شد ! جیغی زده و از جایم پریدم ! بعد از کلی کندوکاو به این نتیجه رسیدیم که که گوشه لباسم ، کف پایم را ملاقات کرده !یا مثلا دیشب خواهر دچار بد توهمی گشته بود ! هر نیم ساعت از خواب پریده و پتویش را می تکاند ! خودش کاشف به عمل آورده بود که گیسوانش را با سوسک اشتباه گرفته !
امروز نیز مادر از وجود یک عدد مورمولک در حیاط خبر داد و نیز مخفیگاهش را هم شناسایی کرده بود ! پشت آن کنده ی مقطوع درخت ! ولی اطمینان خاطر داد که فقط شب ها از مخفیگاهش خارج میشود
حال شما فکر می کنید ما کجا زندگی می کنیم ؟
به نام خدا سلام
این روزا که به قولی از حساستی مفرط رنج می برم ، ترجیح دادم خاطره امروز که اولین که نه ، دومین هم نه ! اولین امتحان تئوری ترمم رو تعریف کنم .
از افتتاح ایستگاه انقلابو تغییر تابلوهای ایستگاههای مترو و ترس از گم شدن که بگذریم ، سخن امتحان خوش تر است .
از 60 عدد پله مترو که همراه با دوستم اومدیم بالا نفس نفس زنان و تغییر چهره ما به این رنگها :
، طبق معمول صحبت از این شد که : ما که شانس نداریم ! بازم طبقه شیشمیم ! بیچاره علوم کامپیوتریها که همیشه طبقه شیش امتحان دارن !
اونایی که اومدن یونی ما می دونن چه ستمیه این راه پله هاش ! اکسیژن که نایابه ! دو تا گیاه هم نذاشتن تا دی اکسید کربن رو بگیره ، اکسیژن پس بده
خلاصه وارد کوی شدیم . بهش گفتم تو شمارت 999 و منم که 1016 بیدم ! پس معلومه که بازم باید بریم طبقه 6
. حیاط یونی شلوغ بود . گفتیم بریم توش ، رو بورد زدن دیگه !
یه نکته جالب گرفتن موبایل دانشجوها بود یه کوپه موبایل روی میز !
من که گوشیمو خاموش کردم گذاشتم تو کیفم . اخه چه کاریه ؟ بدون هیچ امنیتی !
خلاصه طبقه اول رو نشد ببینیم
رفتیم طبقه دوم ، شلوغ بود نتونستیم ببینیم
رفتیم طبقه 3 ! به دوستم گفتم حالا بیا ببینیم !
گشتیم دنبال شماره هامون و ...
991 تا 1021 = کلاس 105
ما رو میگی ؟ به پت و متی ه خودمون خندیدیم
دوستم یه بار دیگه نگاه کرد تا مطمئن بشه که ما اشتباه کردیم یا نه ؟
اما اشتباه نبود
اینجا بود که من گفتم :
حالا که اونا ما رو ننداختن طبقه 6 ، خودمون داریم خودمونو عذاب میدیم !
حالا سه طبقه تو اون سیل جمعیت با اون راه پله های تنگ و تار برو طبقه ی همکف ، کلاس 105 ( به اندازه 6 طبقه انرجی مصرف کردیم
)
خلاصه این بود ماجرای امروز ما
اگر از کمّ و کیف امتحان خبر میخواید باید بگم که آسون بود . سی تا سوال رو در یک ربع جواب دادم .
پر حرفیمان تمام شد