قسمت دوم
مسئولیت کلیک با خودتونه
...........
همه چی از این شروع شد .
با این ، این و این ادامه پیدا کرد .
چند روز تو یه حال و هوای دیگه بودم . همش تو خودم بودم . تو خونه که در این مورد حرف میزدم میگفتن : إ ! ول کن دیگه ! من که دلشو ندارم ببینم !
منم می ترسیدم . الانم می ترسم . خواستم ترس رو کنار بذارم . قدم اول رو برداشتم . برام شوک بود چون تا حالا ندیده بودم از این تصاویر و صحنه ها . چون همیشه فرار میکردم از دیدن این تصاویر .
بعدش یه خواب ! جالبه توی خواب هم می ترسیدم ! جالبه اونجا هم خواستم ترس رو کنار بذارم ! یه جای پر از قبر پر و خالی . پیرمردی که میخواست یکیو دفن کنه . می ترسیدم . رومو برگردوندم . خواستم برم ، فرار کنم . اما گفتم بمون . آخرش که چی ؟ . موندم . نگاه کردم . گذاشتش تو قبر . خواست روشو باز کنه ، بازم رومو برگردوندم . ولی باز به خودم نهیب زدم نگاه کن دختر ! نگاه کردم . ( از تعریف ادامه خواب معذوریم )
هنوز هم به فکرش بودم .
تا اینکه برادرم فیلمی آورد در مورد مرگ . باز هم می ترسیدم نگاش کنم . برادرم خودش دید . بعد از اون خواهرم . همه تحت تاثیر . خواهرم گفت : مینا میدونی کدوم فیلم بود ؟ گفتم نه ، کدوم بود ؟ گفت یادته دو سال پیش نمایشگاه قرآن یکی از غرفه ها یه فیلمی پخش میکرد ، تو ترسیدی ، دستمو کشیدی گفتی بیا بریم ، من نمیتونم ببینمش .
یادم اومد . بعد از اون هر دفعه میرفتیم نمایشگاه به خواهرم میگفتم من از این لاین نمیام . می ترسم . ترسم دلیل داشت . چون صحنه ای رو دیده بودم . اعمالم به صورت سگ به گورم هجوم میاوردن . ترسیدم . ترسیدم ... از اعمالم ترسیدم .. از اعمالم می ترسم .. می ترسم اما باز همونا رو تکرار میکنم .
اینجا بود که به خودم گفتم هر چقدر تو بخوای ازش فرار کنی اما باز گیر میفتی ! آره ! از مرگ نمیشه فرار کرد :|
گفتم ایندفعه دیگه نگاش میکنم . ترس تا کی ؟ ترس برای چی ؟ وقتی یکی می میره زنده ها ازش میترسن ، اون مرده از یه چیز دیگه ...
تا اینکه دیشب ، شب جمعه تنها بودم . دلو زدم به دریا . با قرآن شروع شد . از نفس گفت . همونی که غلام حلقه به گوششیم .
تیکه های جالبی مینداخت ! تقدیم به خدادوستان غافل !
همینطور زل زده بودم بهش . تصویر هر چی بود میخواستم ببینم . صدا هر چی بود میخواستم بشنوم . شاید این قلب سیاهم یه تکونی بخوره . .. دیدم .. اشک ریختم .. گریه .. گریه .. بی صدا .. گریه .. یا الله ... من کیَم ؟ یه گنهکار ! تو کی ئی ؟ یه بخشنده ! یه بخشنده که بخشندگیش بیشتر از گناهای منه . خدای من بی ماننده چون مهربونیش بر غضبش مقدمه . آره ! بخشش خدا بیشتر از مواخذشه . من هر چقدر بد همیشه راه برگشت رو برام گذاشته اگه خودم بخوام . ربنا واغفر لنا ذنوبنا و کفّر عنا سیئاتنا ...
به نام خدا
حالا که انجمن تحریمه ، فرصت خوبیه برای نوشتن تو وبلاگم :))
تو یه روزی که برای یکی از درس ها فرصت بود و خیلی فشرده درس میخوندم و نمیفهمیدم چی میخوندم ! حتی فرصت حفظ کردن هم نبود ! با انبوهی از آیات و احادیث و روایات روبرو بودم . یه روایت بود از امام صادق . یه جملش بدجوری منو به فکر انداخت . از اونا که میخوای زااااار بزنی ! این پستم ایشالا با پست بعدیم که بعد از امتحانمه و یه کم سرم خلوت میشه مرتبطه . چون برای پست بعدی باید یه فیلمی رو ببینم :) . اون جمله اینه :
" و آنچه خدا می بخشد ، بیش از آنهایی است که بر آنها مواخذه می کند "
نشستم یه حساب سرانگشتی کردم ! حالا اونایی که یادم میومدو به قول معروف خیلی تو چشم بود ! گفتم گیرم خدا اینا رو ببخشه که من لایق بخشیدنش نیستم ! رفتن به بهشت به این راحتیا هم نیست ! چشام پر از اشک شد از مهربونی و رأفتش که اون جهنمی هم که برای خودم خریدم ، خدا کلی بهم ارفاق و اغماض کرده ! ...
منتظر پست بعدی بمونید :)
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم