از دعاهای حضرت امام سجاد علیه السلام در روز عرفه است که:

خدایا! مرا شاکر و صابر گردان و مرا در چشم خویش خوار و در نظر مردم بزرگوار گردان .

خدایا! در همه کارها عاقبت ما را به خیر کن و ما را از خواری دنیا و عذاب آخرت نگهدار .

خدایا! مرا به علم توانگر ساز و به حلم زینت بخش و به تقوا عزیز کن و به عافیت زیبایی ده .

خدایا! از زوال(1) نعمت و تغییر عافیت و غضب ناگهانی و همه چیزهایی که مایه ناخشنودی توست به تو پناه می‌برم .

خدایا! از اخلاق بد و اعمال بد و هوس‎های بد و مرض‎های بد به تو پناه می‌برم .

خدایا! سحرخیزی را بر امت من مبارک ساز .

خدایا! تو را به غیب دانی و قدرتی که بر آفرینش داری سوگند می‌دهم تا موقعی که زندگی را برای من بهتر می‌دانی مرا زنده نگهدار و موقعی که مرگ را برای من بهتر می‌دانی مرا بمیران .

 

خدایا! از تو می‌خواهم که ترس خود را در آشکار و نهان نصیب من کنی و در حال خشنودی و خشم کلمه اخلاص را به زبان من جاری نمایی و در حال فقر و توانگری میانه‌روی را شعار من سازی .

خدایا! چنان که خلقت مرا نیک کردی سیرتم را نیز نیک کن .

خدایا! هر کس عهده‌دار کار امت من شد و بر آنها سخت گرفت، بر او سخت ‌گیر و هر کس عهده‌دار کار امت من شد و با آن‌ها مدارا کرد با او مدارا کن .

خداوندا! یک لحظه مرا به خودم واگذار مکن و چیزهای خوبی که به من بخشیده‌ای، از من باز مگیر.

 

خدایا بر محمد و خاندان پاکش درود فرست .

درودهای پربرکت و پاکیزه و فزاینده‌ای که صبح‌گاهان و شامگاهان در رسند،

و درود فرست بر ایشان و بر ارواح‌شان،

و کارشان را بر اساس تقوا فراهم آور،

و احوالشان را به سامان‌ آر،

و ما را به رحمت خود در جایگاه امن و امان در کنار ایشان قرار ده،

ای مهربان‎ترین مهربانان.(2)

 

پی‌نوشت‎ها:

1- زوال: از بین رفتن، نابود شدن .

2- منتخبی از دعای امام سجاد علیه‌السلام در روز عرفه، مترجم: حسین انصاریان .

- - - - - - - - - - - - - - - - - -

* نمی دونم چرا اینقدر فردا برام مهم شده .. خیلی بی صبرانه منتظر فردام .. نمی دونم این چه حالیه که الان دارم ؟!

 

دسته ها : مذهبی - شخصی - مناسبتی
يکشنبه 1387/9/17 19:50

 

نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند


مردم صدای آمدنت را شنیده اند


زیباتر از همیشه شده آستان تو


آقا! چقدر ریسه برایت کشیده اند

 

* * * روز میلاد امام رضا (ع) به شما دوستای خوبم مبارک باشه * * *


 

دسته ها : مذهبی - مناسبتی
يکشنبه 1387/8/19 17:28

 

آتش

 

در کتاب مناقب ابی بکر خوارزمی چنین بیان شده است که ابوالقاسم محمد نقل کردند :   

من در مکه معظمه کنار مسجدالحرام بودم . دیدم که مردم اطراف مقام حضرت ابراهیم (ع) اجتماع کرده اند . پرسیدم علتش چیست ؟!

 

فرمودند : کشیش و راهبی از مسیحیان مسلمان شده و به زیارت کعبه آمده است و حدیثی شگفت انگیز از اسلام آوردن خود نقل می کند ، من هم نیز به نزدش رفتم .

 

آنگاه مشاهده کردم پیرمردی را که لباس و کلاه پشمینه ای بر تن داشت دلیل برگشت او از دین نصرانی و پذیرش دین مقدس اسلام و امدن در این مکان شریف جهت مناسک حج را پرسیدم چنین گفتند :

 

که من روزی در بالای پشت بام صومعه و عبادتگاه خودم برای تفریح و شادی نشسته بودم و بیرون را تماشاه می نمودم . پرنده بزرگی مانند باز شکاری را دیدم که بر روی قطعه سنگی در کنار دریا فرود آمد و چیزی را قی کرد . دیدم یک چهارم از بدن یک انسان از دهانش خارج شد . سپس آن پرنده رفت و ناپدید گشت . بعد از دقایقی مجدداً بازگشت و قی کرد . دیدم یک چهارم دیگر از یک انسان را قی کرد . همچنین برای بار سوم و چهارم هم پرواز نمود و یک انسان کامل و زنده بوجود آمد ، ناگهان دیدم همان پرنده رفت و ناپدید شد .

 

 بار دیگر مراجعت کرد و بر همان انسان مزبور منقار زد و یک چهارم از بدنش را ربود ، سریعا پرواز کرد و رفت و بار دیگر باز هم برگشت و دوباره همین کار را انجام داد و بار سوم و سپس بار چهارم آمد و به ترتیب گذشته همان عمل را تکرار کرد . یعنی بر آن منقار زد و همه بدن او را برداشت و رفت .

 

من از این رویداد عظیم بسیار متعجب و متحیر گردیدم و با خود گفتم :

 

ای کاش از بالای پشت بام پائین امده بودم و از آن انسان سوال کرده بودم که این چه جریانی است ؟

 

طولی نکشید که دیدم باز هم همان پرنده آمد و رفت تا بار چهارم و در هر بار یک چهارم بدن او را قی کرد . وقتی که آن چیز را قی کرد انسان زنده کامل شد . من هم از پشت بام صومعه شتابان پائین آمدم و گفتم :

 

تو کیستی که اینگونه عذاب می شوی . مگر تو چه گناهی کرده ای ؟

 

پاسخی به من نداد تا این که او را به خدای بزرگ سوگند دادم که نام خود و اصل مطلب را برایم توضیح دهد .

 

گفت : من قاتل علی بن ابیطالب یعنی عبدالرحمن ابن ملجم مرادی می باشم و از همان وقتی که آن حضرت را به قتل رسانیده ام خداوند بزرگ این پرنده را مامور ساخته است که روزی یکبار با من چنین معامله ای انجام دهد و بعد کشیش ادامه داد و گفت :

 

من از آن روزی که این حادثه عجیب و شگفت آور را مشاهده کرده ام به حقانیت علی بن ابیطالب پی بردم و فهمیدم که پسر عموی پیمبر اسلام و جانشین بر حقّ او می باشد . لهذا اسلام آوردم و مسلمان شدم و اینک برای انجام فریضه حج و زیارت خانه خدا و مدینه منوره رسول الله (ص) مشرف شدم .

 

مولف می گوید : لازم به تذکر است که این داستان را فرزانه بزرگ علامه فلسفی شیرازی دام مجده از کتب اهل سنت و جماعت مانند نورالابصار و فرائد السمطین در مسند الرسول خودشان نقل فرموده اند .

  

- - - - - - - - - -

  

منبع : کتاب " مردگان از ما چه می خواهند " / نویسنده : معصومه بیگم آزرمی / انتشارات تهذیب

 

   

* * * * * *

 

 

پیشنهاد می کنم این کتابو حتما بخرید .. خیلی کتاب مفید و جالبیه .. من که خیلی خوشم اومد

 

 

دسته ها : مذهبی
شنبه 1387/6/30 21:5

 

 

مسجد آماده نماز است . عطر سپیده در همه جا پراکنده . جوی اذان ، در کوجه ها جاری . سجاده ها باز ؛ ولی گرگ زخمی ، گوشه مسجد ، با شمشیر زهرآلود منتظر است ؛ منتظر است تا خبر خوشی را تا ساعتی دیگر برای قطام ببرد . زمین در التهاب ؛ زمان در خواب ؛ کوفه ، مست و گیج ؛ مسلمانان ، کمی دورتر از برج اسلام ، هوا ، هوای نامردی و نامرادی .

دل گرگ زخمی می تپد . ابرها بر فراز کوفه اندک اندک جای می گیرند . گرگ زخمی ، منتظر است . لحظه ای بعد ، سایه ای به لطافت هر چه تمام تر ، قدم به مسجد می گذارد . این سایه ، سایه ی کیست ؟ از زمین و آسمان صدا می آید : سایه ابوتراب ...

 
 
دسته ها : ادبی - مذهبی
جمعه 1387/6/29 21:10

خداوند گفت: دیگر پیامبری‌ نخواهم‌ فرستاد، از آن‌گونه‌ که‌ شما انتظار دارید؛ اما جهان‌ هرگز بی‌پیام‌بر نخواهد ماند؛ و آن‌گاه‌ پرنده‌ای‌ را به‌ رسالت‌ مبعوث‌ کرد. پرنده‌ آوازی‌ خواند که‌ در هر نغمه‌اش‌ خدا بود. عده‌ای‌ به‌ او گرویدند و ایمان‌ آوردند.

و خدا گفت: اگر بدانید، حتی‌ با آواز پرنده‌ای‌ می‌توان‌ رستگار شد.  

خداوند رسولی‌ از آسمان‌ فرستاد. باران، نام‌ او بود. همین‌ که‌ باران، باریدن‌ گرفت، آنان‌ که‌ اشک‌ را می‌شناختند، رسالت‌ او را دریافتند، پس‌ بی‌درنگ‌ توبه‌ کردند و روحشان‌ را زیر بارش‌ بی‌دریغ‌ خدا شستند.  

خدا گفت: اگر بدانید با رسول‌ باران‌ هم‌ می‌توان‌ به‌ پاکی‌ رسید.  

خداوند پیغامبر باد را فرستاد، تا روزی‌ بیم‌ دهد و روزی‌ بشارت. پس‌ باد روزی‌ توفان‌ شد و روزی‌ نسیم‌ و آنان‌ که‌ پیام‌ او را فهمیدند، روزی‌ در خوف‌ و روزی‌ در رجا زیستند.  

خدا گفت: آن‌ که‌ خبر باد را می‌فهمد، قلبش‌ در بیم‌ و امید می‌لرزد و قلب‌ مؤ‌من‌ این‌ چنین‌ است.


خدا گلی‌ را از خاک‌ برانگیخت، تا «معاد» را معنا کند. 
 

و گل‌ چنان‌ از رستخیز گفت‌ که‌ از آن‌ پس‌ هر مؤ‌منی‌ که‌ گلی‌ را دید، رستاخیز را به‌ یاد آورد.
خدا گفت: اگر بفهمید، تنها با گُلی‌ قیامت‌ خواهد شد. 
 

خداوند یکی‌ از هزار نامش‌ را به‌ دریاگفت. دریا بی‌درنگ‌ قیام‌ کرد و سپس‌ چنان‌ به‌ سجده‌ افتاد که‌ هیچ‌ از هزار موج‌ او باقی‌ نماند. مردم‌ تماشا می‌کردند، عده‌ای‌ پیام‌ دریا را دانستند، پس‌ قیام‌ کردند و چنان‌ به‌ سجده‌ افتادند، که‌ هیچ‌ از آنها باقی‌ نماند.  

خدا گفت: آن‌ که‌ به‌ پیغمبر آب‌ها اقتدا کند، به‌ بهشت‌ خواهد رفت.  

و به‌ یاد دارم‌ که‌ فرشته‌ای‌ به‌ من‌ گفت: جهان‌ آکنده‌ از فرستاده‌ و پیغمبر و مرسل‌ است، اما همیشه‌ کافری‌ هست‌ تا باران‌ را انکار کند و با گُل‌ بجنگد، تا پرنده‌ را دروغگو بخواند و باد را مجنون‌ و دریا را ساحر.


اما هم‌ امروز ایمان‌ بیاور که‌ پیغمبر آب‌ و رسول‌ باران‌ و فرستاده‌ باد برای‌ ایمان‌ آوردن‌ تو کافی‌ است...

 ‌عرفان‌ نظرآهاری‌  

دسته ها : ادبی - مذهبی
چهارشنبه 1387/5/9 7:4
X