ما گنهکاریم ، آری ، جرم ما هم عاشقی است
آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست ، کیست ؟
زندگی بی عشق ، اگر باشد ، همان جان کندن است
دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است ، نیست ؟
زندگی بی عشق ، اگر باشد ، لبی بی خنده است
بر لب ِ بی خنده باید جای خندیدن گریست
زندگی بی عشق اگر باشد ، هبوطی دائم است
آنکه عاشق نیست ، هم اینجا هم آنجا دوزخی است
عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است
می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست ؟
تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب
بر در و دیوار می پیچد طنین ِ چیست ؟ چیست ؟ ...
« قیصر امین پور »
نه از خاکم ، نه از بادم
نه در بندم ، نه آزادم
نه آن لیلاترین مجنون
نه شیرینم ، نه فرهادم
فقط مثل تو غمگینم
فقط مثل تو دلتنگم
اگر آبی تر از آبم
اگر همزاد مهتابم
بدون تو چه بی رنگم
بدون تو چه بی تابم ...
خسته ام از بغض کهنه ی عشق
سنگینه تحملش تو صدام
خوبه که به یاد تو قانعم
می تونم بگذرم از شکوه هام
باورش سخته برام ولی من
میرمو چیزی ازت نمیخوام
اما بدون هر جا برم بعد تو
بغض عشق می مونه از تو برام
بغض من ، وا نمیشه تو صدام
خدایا یه دریا گریه میخوااااااااام
نفهمید اونکه باید می دونست
بیشتر از جون ، هنوز عزیزه برام
. . .