من‌ سنگ‌ شدم‌ و سد‌ و دیوار ...

دیگر نور از من‌ نمی‌گذرد ، دیگر آب‌ از من‌ عبور نمی‌کند

روح‌ در من‌ روان‌ نیست‌ و جان‌ جریان‌ ندارد .

حالا تنها یادگاری‌ام‌ از بهشت‌ و از لطافتش

چند قطره‌ اشک‌ است‌ که‌ گوشه‌ دلم‌ پنهانش‌ کرده‌ام

گریه‌ نمی‌کنم‌ تا تمام‌ نشود

می‌ترسم‌ بعد از آن‌ از چشم‌هایم‌ سنگ‌ریزه‌ ببارد.

دسته ها : ادبی - غمگینانه
پنج شنبه 1387/12/8 9:59
X