من خیسِ خستگی ام
بیا شانه هایت را
بالش خیلِ خستگی هایم کن
شاید شبی
زخمهایم را زمین بگذارم ... 
 
دسته ها : ادبی - شعر - به دل نشسته
پنج شنبه 1388/8/14 20:21
 
 پاسخ به سوالات بودار
 
 
لحظه های دلواپسی ، سهم من از زیستن ... 
 
دسته ها : به دل نشسته
شنبه 1388/8/9 17:40
 
 
 
هیچ چیز قابل برگشتن نیست
که زمان می گذرد
و زمان واژۀ محدودیت است
همچنان می گذرد....
 
و نمی آید باز
که بسازیم سلامی به لبی
که بگیریم سحر را ز شبی
 
و اگر مُرد کبوتر در باد
و اگر بغض نشست در فریاد
و اگر خاطره ای تنها ماند
 
و اگر حرف غمی بر جا ماند
و اگر سقف دلی در هم ریخت
و سکوتی هیجان را آمیخت
 
و اگر فکر حقیقت پر زد
و گناه هوسی بر سر زد
و اگر دست سخاوت کم شد
 و اگر روح لطافت غم شد
 
یا که تشویش کلامی را برد
یا ندامت به سوالی برخورد
 
و اگر عشق به ویرانه نشست
شیشۀ عمر وفایی بشکست
 
و اگر لحظۀ باران نرسید
فکر آسودگی جان نرسید
 
یا که خندیدی به اشکی که چکید
هیچ چیز قابل برگشتن نیست
که زمان میگذرد
...
 
دسته ها : ادبی - شعر - به دل نشسته
دوشنبه 1388/8/4 15:37
 
 
در چشم اندازت پرنده ای است
 در گلویش آوازی
 و در آوازش آرزوهایی است
برای تو
در دستت سنگی ست
در سنگ دشنامی و
 در دشنام دشنه ای و
در من
 پرنده ای
 که جان می کند 
 
دسته ها : ادبی - شعر - به دل نشسته
شنبه 1388/8/2 12:32
X