در گوشه ای از آسمان ، ابری شبیه سایه ی من بود
ابری که شاید مثل من آماده ی فریاد کردن بود
من رهسپار قله و او راهی دره ، تلاقی مان
پای اجاقی که هنوزش آتشی از پیش بر تن بود
خسته مباشی " پاسخی پژواک سان از سنگ ها آمد
این ابتدای آشنایی مان در آن تاریک و روشن بود
بنشین ! نشستم گپ زدیم اما نه از حرفی که با ما بود
او نیز مثل من زبانش در بیان درد الکن بود
او منتظر تا من بگویم گفتنی های مگویم را
من منتظر تا او بگوید ، وقت اما وقت رفتن بود
گفتم که لب وا می کنم با خویشتن گفتم ولی بغضی
با دستهایی آشنا در من بکار قفل بستن بود
او خیره بر من ، من به او خیره اجاق نیمه جان دیگر
گرمایش از تن رفته و خاکسترش در حال مردن بود
گفتم : خداحافظ " کسی پاسخ نداد و آسمان یکسر
پوشیده از ابری شبیه آرزوهای سترون بود
تا قله شاید یک نفس باقی نبود اما غرور من
با چوبدست شرمگینی در مسیر بازگشتن بود
چون ریگی از قله به قعر دره افتادم هزاران بار
اما من آن مورم که همواره به دنبال رسیدن بود
» محمدعلی بهمنی «
aach dargahe ehsaani
ey saaghie farzaanah
gor man da layaaghat vaar
ghurbaanin olum ya na
aalam sana ghurbaandi
dunyaa sana heyraandi
emdaad eladi bakhtim
oldum sana divaanah
ناله ی دل ، حسینم وا حسینایم ترانه
زنم یک سو تمام خارها ، کز باغ گلم گیرم نشانه
الا ای سنگ ها ، با من بنالید
که از آهم کشند آتش زبانه
که غیر از من نماز آورده بر جا
به جسم یار ، زیر تازیانه
هَزارانم همه خفتند در خاک
هِزاران کوه ، غم دارم به شانه
دریغا ! پنجه ی قاتل گره خورد
بر آن مویی که زهرا کرده شانه :(
مران ای ساربان ، محمل که شویم
گل خود را به اشک دانه دانه
- - - - - - -
ای زینب: نگو در کربلا بر تو چه گذشت! بگو ما چه کنیم؟
امان از دل زینب