دلم گرفته، اى دوست! هواى گریه با من‏

گر از قفس گریزم کجا روم، کجا، من؟

کجا روم؟ که راهى به گلشنى ندانم‏

که دیده بر گشودم به کنج تنگنا، من‏

نه بسته‏ام به کس دل نه بسته دل به من کس‏

چو تخته پاره بر موج رها، رها، رها، من‏

زمن هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک‏

به من هر آن که نزدیک ازو جدا، جدا، من!

نه چشم دل به سویى نه باده در سبویى‏

که تر کنم گلویى به یاد آشنا، من‏

زبودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟

که گویدم به پاسخ که زنده‏ام چرا من؟

ستاره‏ها نهفتم در آسمان ابرى ـ

دلم گرفته، اى دوست! هواى گریه با من ...

 

يکشنبه 1388/6/29 19:7

 

در بهاران سری از خاک برون آوردن

خنده ای کردن و از باد خزان افسردن

همه این است نصیبی که حیاتش نامی

پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن

مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور

کز پیش آفت پیری بود و پژمردن

فکر آن باش که تو جانی وتن مرکب تو

جان دریغست فدا کردن و تن پروردن

گوتن از عاج کن و پیرهن از مروارید

نه که خواهیش به صندوق لحد بسپردن

گر به مردی نشد از غم دلی آزاد کنی

هم به مردی که گناه است دلی آزردن

صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی

شیوه تنگ غروبست گلو بفشردن

پیش پای همه افتاده کلید مقصود

چیست دانی دل افتاده به دست آوردن

بار ما شیشه تقوا و سفر دور و دراز

گر سلامت بتوان بار به منزل بردن

ای خوشا توبه و آویختن از خوبی ها

و ز بدیهای خود اظهار ندامت کردن

صفحه کز لوح ضمیر است و نم از چشمه چشم

می توان هر چه سیاهی به دمی بستردن

از دبستان جهان درس محبت آموز

امتحان است بترس از خطر واخوردن

شهریارا به نصیحت دل یاران دریاب

دست بشکسته مگر نیست وبال گردن

 

» شهریار «

دسته ها : ادبی - شعر - به دل نشسته
جمعه 1388/6/27 17:45

 

تو را در آسمان نخواهم جست
‫و نه در میان خاک و اعماق گیاه
‫یا به ستیغ کوه های بی نشان و مزارهای مه آلود
‫نه در میان سنگ های ساییده کف رود
‫یا در میان خزه های کور- تالاب های دور
‫از آن سبب که تو در قلب من نشسته‌ای
‫درخشان و تابناک
‫چونان چون خورشید،
‫یگانه گرمابخش
‫آسمان و زمین و دشت و کوهستان و گیاه و رود
‫بتاب. بتاب

» افسانه امیری «

دسته ها : ادبی - شعر
شنبه 1388/6/21 17:43

 

عزیزان،عزیزان صداتان بریده
ترانه از این بام پر و بال کشیده
ببارید که این بار دل خاک گرفته
برقصید که این ساز به بی داد رسیده
بکوبید،بکوبید،به آواز بگویید
که از بار چه بسیار سر باغ خمیده
شمایید خود ماه که در چاه نشسته
شمایید خود "شمس" که از شعر چکیده
همه خوب و همه خواب، شب ساکت مرداب
همه ماه گرفته در این بسته ترین قاب
رها باش رها باش از این فتنه رها باش
قفس تنگ و نفس تنگ،هوا باش هوا باش
همه قیل و همه قال،همه گنگ وهمه لال
تو ای بسته پروبال،تو پرواز ما باش
من آزاد نبودم که تو آباد نبودی
من از یاد نبردم که تو در یاد نبودی
تو ای زخم قدیمی،بیا شفای ما باش
تو ای درد صمیمی،دوا باش،دوا باش...

پنج شنبه 1388/6/5 22:1

 

زندگی در نظرم
باده ایست از همه رنگ
رنگ رنگ
پر رنگ

ز - آن زرد چو ماه-
ن- آن نیلی عشق-
د- آن دودی غم-
رنگ عزا
گ آن گندمی است-
رنگ دستان دعا


ی - آن یکرنگیست-
تا در این چرخ و فلک
و در این بازی رنگ
تو بمانی یکرنگ
تو بمانی یکرنگ

 

دسته ها : ادبی - شعر - به دل نشسته
دوشنبه 1388/6/2 9:47
X