سکوت

در گوشه ای از آسمان ، ابری شبیه سایه ی من بود
 ابری که شاید مثل من آماده ی فریاد کردن بود


 من رهسپار قله و او راهی دره ، تلاقی مان
پای اجاقی که هنوزش آتشی از پیش بر تن بود


خسته مباشی " پاسخی پژواک سان از سنگ ها آمد
این ابتدای آشنایی مان در آن تاریک و روشن بود


بنشین !‌ نشستم گپ زدیم اما نه از حرفی که با ما بود
او نیز مثل من زبانش در بیان درد الکن بود


او منتظر تا من بگویم گفتنی های مگویم را
من منتظر تا او بگوید ، وقت اما وقت رفتن بود


گفتم که لب وا می کنم با خویشتن گفتم ولی بغضی
با دستهایی آشنا در من بکار قفل بستن بود


او خیره بر من ، من به او خیره اجاق نیمه جان دیگر
 گرمایش از تن رفته و خاکسترش در حال مردن بود


گفتم : خداحافظ " کسی پاسخ نداد و آسمان یکسر
پوشیده از ابری شبیه آرزوهای سترون بود


تا قله شاید یک نفس باقی نبود اما غرور من
 با چوبدست شرمگینی در مسیر بازگشتن بود


چون ریگی از قله به قعر دره افتادم هزاران بار
اما من آن مورم که همواره به دنبال رسیدن بود 

 

 » محمدعلی بهمنی « 

شنبه 1388/11/24 20:11

باز آمدم و برابرت بنشستم
احرام طواف گرد رویت بستم

هر پیمانی که بی‌تو با خود بستم
چون روی تو دیدم همه را بشکستم
 
مولانا
 
.....................
 
سلام دوستای خوبم . امروز صبح از مشهد برگشتم .
جاتون خالی خیلی سفر خوبی بود . انشاءالله به رشته تحریر درمیارمش :دی
به یاد همتون بودم 
ممنونم از همتون 
 
......................
 
دوشنبه 1388/11/19 16:42

سلام

نیستم چند روزی

دارم میرم زیارت :)

 

دسته ها : عمومی
چهارشنبه 1388/11/14 9:59
 

سرود برف و باران است امشب
 ولی از زوزه های باد پیداست

 که شب مهمان توفان است امشب

 دوان بر پرده های برفها ، باد
 روان بر بالهای باد ، باران   
 
دسته ها : شعر - کوتاه کوتاه
جمعه 1388/11/9 14:29

 

به نام خدا

حالا که انجمن تحریمه ، فرصت خوبیه برای نوشتن تو وبلاگم :))  

تو یه روزی که برای یکی از درس ها فرصت بود و خیلی فشرده درس میخوندم و نمیفهمیدم چی میخوندم ! حتی فرصت حفظ کردن هم نبود ! با انبوهی از آیات و احادیث و روایات روبرو بودم . یه روایت بود از امام صادق . یه جملش بدجوری منو به فکر انداخت . از اونا که میخوای زااااار بزنی ! این پستم ایشالا با پست بعدیم که بعد از امتحانمه و یه کم سرم خلوت میشه مرتبطه . چون برای پست بعدی باید یه فیلمی رو ببینم :) . اون جمله اینه :

" و آنچه خدا می بخشد ، بیش از آنهایی است که بر آنها مواخذه می کند " 

نشستم یه حساب سرانگشتی کردم ! حالا اونایی که یادم میومدو به قول معروف خیلی تو چشم بود ! گفتم گیرم خدا اینا رو ببخشه که من لایق بخشیدنش نیستم ! رفتن به بهشت به این راحتیا هم نیست ! چشام پر از اشک شد از مهربونی و رأفتش که اون جهنمی هم که برای خودم خریدم ، خدا کلی بهم ارفاق و اغماض کرده ! ...

 

منتظر پست بعدی بمونید :)

دوشنبه 1388/10/21 17:18
X