برای دردم ، مرهم نمیخواهم

برای دردم تمسخر نمیخواهم

برای دردم درمان میخواهم . . .

دسته ها : از جنس آرسو
سه شنبه 1387/11/22 20:50

گاهی بودنت عذابم می دهد

کاش کمی تازه میشدی ...

کاش ...

دسته ها : از جنس آرسو
سه شنبه 1387/11/22 20:40

امروز چه بگویم ؟

امید در من متعادل شده

نه این ور ، نه آن ور

به وضع ثبات رسیده

ثبات در ناامیدی یا امیدواری ؟

نمی دانم ...

دسته ها : از جنس آرسو
سه شنبه 1387/11/22 14:55

جرعط ! ... شحامت ! ...

حتی دیگر نمی دانم چگونه بنویسمتان !

فراموش شده اید در من !

چه بر سرم آمد می دانمو نمی دانم !

باز بلاتکلیفی محض ......

 

شنبه 1387/11/19 14:38

 

در این روزها که بنده نامطمئنی برایت شده ام

 

در این روزها که ایمانم لرزان است

 

در این روزها که تو می دانی چه می شود و من نمی دانم

 

در این روزها که {ظاهرن} شادم   غمگینم

 

در این روزها که همه پر توقع شده اند و خودخواه

 

در این روزها که دیده نمی شوم

 

مرا ببین

 

محتاج نگاهت هستم

 

نگاهت با چشمان آبی رنگت

 

اما چشمان تو هم ابریست

 

 چرا نمی بارند ؟

 

تو چرا مثل من بغض کرده ای ؟

 

 من ببارم تو هم می باری ؟

 

اگر تو بباری مطمئن باش که می بارم

 

دلم دعای زیر باران می خواهد

 

دلم نماز زیر باران می خواهد

 

دلم گریه زیر باران می خواهد

 

چه می گفتم ؟

 

هان ... از این روزها می گفتم ...

 

می ترسم .. می ترسم .. می ترسم

 

در این روزهایی که می ترسم

 

می ترسم از ترس و ناامیدی

 

ترس از چه شدنها و چه ناشدنها

 

پس در این روزها

 امیدم را مگیر از من خدایا

دسته ها : از جنس آرسو
پنج شنبه 1387/11/17 17:33

 

می گویی : گوشَت را به من بده ، پس سهم من چه ؟

 گوشم را به تو می سپارم اما ...

می گویی : گوشَت با من نیست ! حواست کجاست ؟ کـَری ؟

می گویم : شاید اگر حرف تازه ای برای شنیدن بود ، گوشهایم کر نمی شدند !

 حیف تو این را نشنیدی !

 حرفم تازه بود اما نشنیدی !

حالا بگو حواس تو کجاست ؟!؟

 

دسته ها : از جنس آرسو
پنج شنبه 1387/11/17 17:10
X