شخصی از پروردگار درخواست نمود به او بهشت و جهنم را نشان دهد خداوند پذیرفت و او را وارد اتاقی نمود که مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند. همه گرسنه و نا امید و در عذاب بودند. هر کدام قاشقی داشتند که به دیگ میرسید ولی دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود بطوریکه نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند، عذاب آنها وحشتناک بود. آنگاه خداوند به او گفت اینک بهشت را به تو نشان میدهم، او به اتاق دیگری که درست مانند اتاق اولی بود وارد شد. دیگ غذا، جمعی از مردم و همان قاشق های دسته بلند. ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند. آن مرد گفت: نمی فهمم چرا مردم در اینجا شادند در حالیکه شرایط با اتاق بغلی یکسان است؟ خداوند تبسمی کرد و گفت: خیلی ساده است، در اینجا آنها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند. هر کسی با قاشقش غذا دهان دیگری میگذارد چون ایمان دارد کسی هست غذا در دهانش بگذارد.
اینجا آسمان ابریست
آنجا را نمی دانم
اینجا شده پاییز
آنجا را نمی دانم
اینجا فقط رنگ است
آنجا را نمی دانم
اینجا دلی تنگ است
آنجا را نمی دانم
به نام خدای خوبمان
سلام
داشتم آهنگ « نفس های بی هدف » محسن یگانه رو گوش می دادم . دموی اینو که شنیده بودم زیاد خوشم نیومده بود چون به نظرم یه جور ناشکری بود . مثلا از همون اولش : آی خدا دلگیرم ازت / آی زندگی سیرم ازت / آی زندگی می میرمو عمرمو می گیرم ازت .....
هنوز هم با این آهنگ مشکل دارم اما یه تیکه داره که خیلی قشنگه که کاش همش اینجوری امیدوارانه بود :
آی خدا دلگیرم ولی / احساس غم نمی کنم
چون با توئم پیش کسی / سرم رو خم نمی کنم