نمی دونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمو

نمی دونم چرا قسمت می کنم روزهای خوب زندگیمو

چرا تو اول قصه همه دوستم میدارن

وسط قصه میشه سر بسر من میذارن

تا میخواد قصه تموم شه همه تنهام میذارن

می تونم مثل همه دو رنگ باشم دل نبازم

می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم

تا با یک نیش زبون بترکه و خراب بشه

تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه

می تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی

می تونم درست کنم ترس دل و دلواپسی

می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم

می تونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم

ولی با این همه حرفا باز منم مثل اونا

یه دروغگو میشمو همیشه ورد زبونا

یه نفر پیدا بشه به من بگه چیکار کنم؟

با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم ؟

من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره ؟

تویه دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره ..؟

 

دسته ها : دل نوشته - ترانه
پنج شنبه 1387/6/7 15:3
به خانه می رفت
 با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی ؟
مادرش پرسید
 دعوا کردی باز؟
 پدرش گفت
 و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به دنبال آن چیز
 که در دل پنهان کرده بود
 تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
 و خندیده بود
دسته ها : ادبی
شنبه 1387/6/2 12:56
X