پاییز
با غروب این دل گرفته مرا
 می رساند به دامن دریا
می روم گوش می دهم به سکوت
چه شگفت است این همیشه صدا
 لحظه هایی که در فلق گم شد
 با شفق باز می شود پیدا
 چه غروری چه سرشکن سنگی
 موجکوب است یا خیال شما
دل خورشید هم به حالم سوخت
سرخ تر از همیشه گفت : بیا
می شد اینجا نباشم اینک ‚ آه
بی تو موجم نمی برد زینجا
راستی گر شبی نباشم من
چه غریب است ساحل تنها
من و این مرغهای سرگردان
پرسه ها می زنیم تا فردا
تازه شعری سروده ام از تو
غزلی چون خود شما زیبا
تو که گوشت بر این دقایق نیست
 باز هم ذوق گوش ماهی ها
دسته ها : شعر
سه شنبه 1387/7/30 10:54

 

در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمی شود
بی تو شکست و پنجره رو به آسمان
غم در حریم آبی دل جا نمی شود
دریای تو پناه نگاه شکسته است
هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود


 

دسته ها : دل نوشته - شعر
جمعه 1387/7/26 18:35

 

روزها میگذرد و حرفها در پس زمان میماند ...



عمر چنان باد سر کش تندرو و بی مهابا به سوی مقصدش که مبدا خود ، نیستی است میرود و هر از گاهی ، گاه و بی گاهی در نهایت سرعت دفتر زندگی را چیزی نوشته و ورق زنان میرود ....
در پایان عمر تمام میشود ،
جسم تمام میشود،
گرمی دست تمام میشود و شیرینی کلام به پایان میرسد...



و تنها دفتری باقی میماند....
دفتری با صفحاتی پر از فراز و نشیب زندگی
دفتری با اسم ها ی مختلف که ماندگاری آنها را نمیتوان انکار کرد.......
دفتری با واژه گانی گاه شیرین و گاه تلخ...
دفتری به نام خاطره....

دلم گرفته....دفتری را باز میکنم پر از نوشته .. نوشته های من ...
خاطره ...خاطر من ....خاطرهء من .....
دفتری پر از تفاوت ....... تفاوت خط ....تفاوت رنگ و تفاوت...........

ای خدا...

آهسته ورق میزنم خاطره ها از ذهن میگذرد... آرام و بی صدا
عبور لحظات را میبینم و گذر عمر را....
چه بر سرم آمد چه بر سرش آمد ...
چه کردی با من و چه کردم با تو
خدا...ماه ...ومن .....


صدایی به گوشم میرسد ...آشناست
انگار صدای خودم را میشنوم که تکرار کنان میگوید:
(انتظار بس است...
پنجره ها را باز کن غبارهارا پاک کن
و خاطره ها را به خاطره ها بسپار.........................)


تکرار خاطره ها تکرار حرفها تکرار بودنها .......

((باز شجریان و آواز .....باز....
گاه سوی وفا روی.... گاه سوی جفا روی ....آن منی کجا روی ......
بی تو بسر نمیشود........
بی تو نه زندگی خوش است ..بی تو نه مردگی خوش است ..سر ز غم تو چون کشم
بی تو بسر نمیشود.......))


 

دسته ها : ادبی - دل نوشته
چهارشنبه 1387/7/24 19:36

 

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
 در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
 خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
 تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
 دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت
 گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت
 چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
 بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
 قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت
 دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
 چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
 همنوای دل من بود به تنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت

الف . سایه


 

دسته ها : شعر
دوشنبه 1387/7/22 13:44

 

پرنده

یک ساعت تمام ، بدون آنکه یک کلام حرف بزنم به رویش نگاه کردم
 فریاد کشید : آخر خفه شدم ! چرا حرف نمی زنی ؟
 گفتم : نشنیدی ؟ .... برو

دسته ها : شعر
جمعه 1387/7/19 19:5
X