الهی !
ما هیچ ... همه تو !
 
 
دسته ها : دل نوشته
يکشنبه 1387/7/7 21:8

 

محبوب خوب من
 من عازم نبردم
گفتی وداع ؟
 هرگز
 دشمن وداع آخر خود را
 بایست کرده باشد
 من از نبرد پیش تو بر می گردم
 
" حمید مصدق "
 
دسته ها : ادبی - دل نوشته - شعر
شنبه 1387/7/6 21:12
 
 
گله ی کرکسها بازم رسیدن .. انگار جنازه های تازه دیدن 
به اسم امنیت یه جای نزدیک .. باز نفس یه ملتو بریدن
صلح اونا در حد یه نماده .. یعنی یه میلیون لشکر پیاده
هر جا ببینن یه کم اختلافه .. اسلحه غیرتشون غلافه
دو تا مثلث روی هم میکارن .. اسم یه شهر تازه روش میذارن
دو تا مثلث یعنی ترس و زندون .. دشمن بچه ها ، لبای خندون
میگن کمین کرده تو این حوالی .. قشون کشی کرده با خوش خیالی
خیمه زدن یه شب رو دشت زیتون .. غنچه ها رو کندن با چنگ و دندون
آی آدما پاشین که خیلی دیره .. مزرعه زیتون داره می میره
دعا کنیم مرد غروب جمعه .. خاکتونو دوباره پس بگیره
 
 
 
دسته ها : مناسبتی - شعر
پنج شنبه 1387/7/4 10:42
X