به نام خدا

حالا که انجمن تحریمه ، فرصت خوبیه برای نوشتن تو وبلاگم :))  

تو یه روزی که برای یکی از درس ها فرصت بود و خیلی فشرده درس میخوندم و نمیفهمیدم چی میخوندم ! حتی فرصت حفظ کردن هم نبود ! با انبوهی از آیات و احادیث و روایات روبرو بودم . یه روایت بود از امام صادق . یه جملش بدجوری منو به فکر انداخت . از اونا که میخوای زااااار بزنی ! این پستم ایشالا با پست بعدیم که بعد از امتحانمه و یه کم سرم خلوت میشه مرتبطه . چون برای پست بعدی باید یه فیلمی رو ببینم :) . اون جمله اینه :

" و آنچه خدا می بخشد ، بیش از آنهایی است که بر آنها مواخذه می کند " 

نشستم یه حساب سرانگشتی کردم ! حالا اونایی که یادم میومدو به قول معروف خیلی تو چشم بود ! گفتم گیرم خدا اینا رو ببخشه که من لایق بخشیدنش نیستم ! رفتن به بهشت به این راحتیا هم نیست ! چشام پر از اشک شد از مهربونی و رأفتش که اون جهنمی هم که برای خودم خریدم ، خدا کلی بهم ارفاق و اغماض کرده ! ...

 

منتظر پست بعدی بمونید :)

دوشنبه 1388/10/21 17:18
 

 
زندگی یه عسل تلخه ، تا حالا مزه ش کردی ؟ 
 
چهارشنبه 1388/10/9 8:14
 
بعضی وقتا هست جای بزرگها و کوچیک ها عوض میشه
یعنی چی ؟
یه کارایی هست که تو میخوای انجام بدی ، اما به خودت میگی زشته ! چرا داری بچگی می کنی ؟
پس هیچ کاری نمی کنی 
اما
درست همون کاری که به نظر تو بچگیه ، یه بزرگتر از تو انجام میده که بازم هنوز مثل یه کار بچه گونه می مونه
بیشتر وقت ها هم نمیشه چیزی گفت چون ما کوچیکیم ، بچه ایم ، بی احترامی می کنیم 
اما بزرگترها انجام میدن چون بزرگترن ، عاقل ترن ، به کسی هم بی احترامی نمیشه . اگه هم شد تو غلط میکنی ناراحت بشی
خوشحالم که یه کاری رو " من " انجام ندادم که بعدش عذاب وجدانش برام بمونه
میشد اینجوری نشه ... میشد ... فقط با یه درک متقابل ... فقط با صبر ... فقط احترام به حال و احوال طرف مقابل ... احترام به خواسته های مقطعیش .... میشد ....
 
.....
 
 
 
پنج شنبه 1388/8/28 10:20

سلام

چند هفته پیش در جریان مقاتله ی یک عدد سوسک که مخل آرامش من شده بود و با چشمانی غزه وار که چشمان برادر رو نشانه گرفته بود که بیا و بکش این سوسک مزاحم رو ، یک عدد بحث علمی بین من و برادر شکل گرفت از این قرار :

برادر : می دونی وقتی سوسک رو می کشی از بین نمیره ؟

من : یعنی از سوسکی به سوسک دیگر تبدیل می شود ؟   

برادر : 

من : 

 

 

این روزا من و خواهر دچار فوبیاسوسک شدیم ! شایدم اسکیزوسوسک ! شایدم سوسکوفرنی ! یعنی همش توهم سوسک میزنیم !

چند روز پیش که بعد از نزدیک به دو ماه رفته بودم جای خودم بخوابم بعد از ماهها نقل مکان به طبقه بالا و خوابیدن روی فرش خشک ! .. سرمان رو بر بالش نهاده و چشمان را بر هم نهاده حس کردیم چیزی نوک بینی مان را نوازش می کند ! .. چشمتان چیزی را که من دیدم نبیند ! شاخک سوسک مماس به نوک بینی شریفمان شده بود و برق آسا از جایمان پریدیم و خواهر زحمت حساب بر کف دستش گذاشتن را کشید ! از آن روز هر نوع حرکت و صدای مشکوک را به پای سوسک می گذاریم ! در این راه هم اشتباه نمی کنیم ! در این چند روز آمار تلفات سوسک خانه مان رفته بالا ! بزرگش کم بود ، کوچکش هم اضافه شد ! تا به حال ندیده بودیم این نوعش را !

مشاهدات عینی نیز حاکی از این حرکات موهومانه می باشد !

دیشب نشسته بودم ! حس کردم کف پایم دچار قلقلک شد ! جیغی زده و از جایم پریدم ! بعد از کلی کندوکاو به این نتیجه رسیدیم که که گوشه لباسم ، کف پایم را ملاقات کرده !یا مثلا دیشب خواهر دچار بد توهمی گشته بود ! هر نیم ساعت از خواب پریده و پتویش را می تکاند !  خودش کاشف به عمل آورده بود که گیسوانش را با سوسک اشتباه گرفته !

امروز نیز مادر از وجود یک عدد مورمولک در حیاط خبر داد و نیز مخفیگاهش را هم شناسایی کرده بود ! پشت آن کنده ی مقطوع درخت ! ولی اطمینان خاطر داد که فقط شب ها از مخفیگاهش خارج میشود 

حال شما فکر می کنید ما کجا زندگی می کنیم ؟ 

 

يکشنبه 1388/3/31 12:54

 

پسرک قصه ی ما به هوای بازی تو کوچه ست

همه سیاه پوشیدن

رو دیوارا یه چهره آشنا

رو شیشه ی ماشینا یه چهره ی آشنا

پسرک قصه به مامانش میگه :

مامان ! چرا عکس بابا رو زدن رو دیوار ؟

مامان قصه ی ما باید دروغ بگه

مامان بهش میگه

نه پسرم

این فقط شبیه باباته

بابات هنوز مسافرته

 

حالا این پسر قصه ی ما

میخواد بره مدرسه

بابا آب داد ...

 

سوال چند وقت دیگه پسرک از مادرش

مامان ! پس بابا کی برمی گرده ؟

چرا هنوز برنگشته ؟

....   

سه شنبه 1388/3/19 18:57
X