به نام خدا
حالا که انجمن تحریمه ، فرصت خوبیه برای نوشتن تو وبلاگم :))
تو یه روزی که برای یکی از درس ها فرصت بود و خیلی فشرده درس میخوندم و نمیفهمیدم چی میخوندم ! حتی فرصت حفظ کردن هم نبود ! با انبوهی از آیات و احادیث و روایات روبرو بودم . یه روایت بود از امام صادق . یه جملش بدجوری منو به فکر انداخت . از اونا که میخوای زااااار بزنی ! این پستم ایشالا با پست بعدیم که بعد از امتحانمه و یه کم سرم خلوت میشه مرتبطه . چون برای پست بعدی باید یه فیلمی رو ببینم :) . اون جمله اینه :
" و آنچه خدا می بخشد ، بیش از آنهایی است که بر آنها مواخذه می کند "
نشستم یه حساب سرانگشتی کردم ! حالا اونایی که یادم میومدو به قول معروف خیلی تو چشم بود ! گفتم گیرم خدا اینا رو ببخشه که من لایق بخشیدنش نیستم ! رفتن به بهشت به این راحتیا هم نیست ! چشام پر از اشک شد از مهربونی و رأفتش که اون جهنمی هم که برای خودم خریدم ، خدا کلی بهم ارفاق و اغماض کرده ! ...
منتظر پست بعدی بمونید :)
سلام
چند هفته پیش در جریان مقاتله ی یک عدد سوسک که مخل آرامش من شده بود و با چشمانی غزه وار که چشمان برادر رو نشانه گرفته بود که بیا و بکش این سوسک مزاحم رو ، یک عدد بحث علمی بین من و برادر شکل گرفت از این قرار :
برادر : می دونی وقتی سوسک رو می کشی از بین نمیره ؟
من : یعنی از سوسکی به سوسک دیگر تبدیل می شود ؟
برادر :
من :
این روزا من و خواهر دچار فوبیاسوسک شدیم ! شایدم اسکیزوسوسک ! شایدم سوسکوفرنی ! یعنی همش توهم سوسک میزنیم !
چند روز پیش که بعد از نزدیک به دو ماه رفته بودم جای خودم بخوابم بعد از ماهها نقل مکان به طبقه بالا و خوابیدن روی فرش خشک ! .. سرمان رو بر بالش نهاده و چشمان را بر هم نهاده حس کردیم چیزی نوک بینی مان را نوازش می کند ! .. چشمتان چیزی را که من دیدم نبیند ! شاخک سوسک مماس به نوک بینی شریفمان شده بود و برق آسا از جایمان پریدیم و خواهر زحمت حساب بر کف دستش گذاشتن را کشید ! از آن روز هر نوع حرکت و صدای مشکوک را به پای سوسک می گذاریم ! در این راه هم اشتباه نمی کنیم ! در این چند روز آمار تلفات سوسک خانه مان رفته بالا ! بزرگش کم بود ، کوچکش هم اضافه شد ! تا به حال ندیده بودیم این نوعش را !
مشاهدات عینی نیز حاکی از این حرکات موهومانه می باشد !
دیشب نشسته بودم ! حس کردم کف پایم دچار قلقلک شد ! جیغی زده و از جایم پریدم ! بعد از کلی کندوکاو به این نتیجه رسیدیم که که گوشه لباسم ، کف پایم را ملاقات کرده !یا مثلا دیشب خواهر دچار بد توهمی گشته بود ! هر نیم ساعت از خواب پریده و پتویش را می تکاند ! خودش کاشف به عمل آورده بود که گیسوانش را با سوسک اشتباه گرفته !
امروز نیز مادر از وجود یک عدد مورمولک در حیاط خبر داد و نیز مخفیگاهش را هم شناسایی کرده بود ! پشت آن کنده ی مقطوع درخت ! ولی اطمینان خاطر داد که فقط شب ها از مخفیگاهش خارج میشود
حال شما فکر می کنید ما کجا زندگی می کنیم ؟
پسرک قصه ی ما به هوای بازی تو کوچه ست
همه سیاه پوشیدن
رو دیوارا یه چهره آشنا
رو شیشه ی ماشینا یه چهره ی آشنا
پسرک قصه به مامانش میگه :
مامان ! چرا عکس بابا رو زدن رو دیوار ؟
مامان قصه ی ما باید دروغ بگه
مامان بهش میگه
نه پسرم
این فقط شبیه باباته
بابات هنوز مسافرته
حالا این پسر قصه ی ما
میخواد بره مدرسه
بابا آب داد ...
سوال چند وقت دیگه پسرک از مادرش
مامان ! پس بابا کی برمی گرده ؟
چرا هنوز برنگشته ؟
....