|
به ساقى اى صبا بگو، حاجت ما برآورد ساغرى از براى ما، ز آب کوثر آورد
به ساغر لطیفه گو، بگو لطیفهاى بگو که مطرب از ره وفا، چنگ به مضمر آورد
بگو به ماه آسمان، به خود نبالد این قَدَر که ماه بى قرین من، سر از افق در آورد
ماه جمادى آمده، موقع شادى آمده باز منادى آمده، به نخل دل بر آورد
به نام خدای خوبم
خجسته زاد روز حضرت فاطمه ی زهرا ( س ) رو به همه تبریک میگم
روز مادر رو هم به همه مادرانم تبریک میگم
دارم آهنگ میم مثل مادر رو گوش میدم و نمیتونم گریه نکنم
.....
خلاصههههههههههه عید همگیییییییییییییییییی مبارررررررررررررک
زندگی را برده بودم با خودم
تا بشویم دست و رویش را
که خوشحالش کنم
عمق استخر وفا
مرد میدانش کنم
*
زندگی لج کرده بود
کودکانه می گریخت
من به دنبالش شدم
حوصله سر رفت و ریخت
*
دست های زندگی
پر شد از انبوه غم
من نرفتم سوی او
او شکست در پیچ و خم
*
مهربان شد این دلم
سوخت از غم های او
من دویدم سوی او
دست من درپای او
*
زندگی یک خنده کرد
سر به زیر و با وقار
گفت : ای عاشق برو!
من ندارم با تو کار!
*
حرف های زندگی
گرم بود و آشنا
گفت: من اهل دلم
حل شده ام در صفا
*
چشم های زندگی
خیره بود در کار عشق
گفتم : اما من چرا؟
خم شدم از بار عشق!
*
زندگی حرفی نزد
شانه ای بالا کشید
زیر لب آهسته گفت:
آب را دریا چشید
*
من نشستم پیش او
دست من در موی او
گفتم اما من چرا؟
ره ندارم سوی او!
*
زندگی جا خورد و گفت
من پُرم از عاشقی
من خودم هم مانده ام
در غم دلداگی!
*
زندگی از جا پرید
دست ها را در هوا
گفت : من باید برم
پس تو هم با من بیا
*
گفتم : آخر تا کجا؟
گفت : آن جا را ببین
می رویم تا روشنی
دوست هستیم بعد از این
*
دست هایم را گرفت
گفت : با هم می رویم
درس اول آشتی
قهر را رد کرده ایم
*
درس دوم معرفت
یک مداد آماده کن
تا که سر مشقت دهم
بودنت را ساده کن
*
درس بعدی را نگفت
دست بر چشمش گذاشت
گفت: آن کس برده که
پا به نفس خود گذاشت
*
درس ها را یک به یک
می شمرد و می سرود
ضربه های قلب من
در صدایش خفته بود
*
حرف هایش شد تمام
خسته شد از گفتگو
لب به خاموشی گرفت
رفت سراغ شستشو
*
گفت : از عمق وفا
من ندارم وحشتی
این تویی با طاقتت
تا همین جا نشکنی
*
این نگفته شیرجه زد
سطح آب شد دایره
دایره ها تو به تو
شد شبیه خاطره
*
من نشستم گوشه ای
تا که پیدایش شود
عشق گفت: این جا نمان
تا دل همپایش شود
*
من پریدم توی آب
دست در دامان عشق
زندگی همپای دل
ما همه مهمان عشق
...
> ف.شش بلوکی <
از کجا آمد ه ای ؟
که چنین نمناکی!
زیر باران بودی؟
ای خیال ابدی!
بی تو من تنهایم
تو چرا غمگینی؟
*
من اگر می گریم
ترس فردا دارم
ترس بی تو ماندن
تو چرا می گریی؟
*
ای صدای قدمت
نبض دلتنگی من
من اگر دلتنگم
تو چرا تنهایی؟
*
رو به رویم بنشین
حرف دل با من گو
من اگر خاموشم
تو چرا دلتنگی؟
*
من اگر تاریکم
مثل شب های دگر
پشت این پنجره ها
تو چرا خاموشی ؟
*
من اگر می بارم
مثل باران بهار
تو چرا نمناکی؟
*
سایه ات زد فریاد
من برای غم تو می گریم
من مسافر هستم
آمدم تا بروم
رفتنم تا ابدیت جاریست ....
...
> فریبا شش بلوکی <
کودکی آخ کجایی که ببینی اینجا، از همه رویاها، آرزوهای بزرگ ، یک شبح جا مانده که دلش سخت گرفتست از این عادت شب زدگی. کودکی آخ کجایی که بدانی اینجا، همه تنها هستند همه مردم این شهر به هم مظنونند. همه بر لب لبخند لیک در دل تردید .